مهم نیست قفل ها دست چه کسانی است،

                                        مهم این است که کلیدها دست خداست...

بهترین در کار خود

روزی از فرمانروایی پرسیدند:
تو که چند سال پیش «پینه دوزی» بیش نبودی،
چگونه به فرمانروایی رسیدی؟
او پاسخ داد:
«من پینه دوز خوبی بودم.»

«جی.پی.واسوانی»

از کتاب: شانه های غول/مسعود لعلی

مساله چیست؟!

استادی وارد کلاس شد. سه رقم 2 4 8 را روی تخته سیاه نوشت و سپس رو به شاگردان کرد و پرسید:« خوب، پاسخ چیست؟»
برخی از شاگردان گفتند:« جمعش می شود 14.»
استاد سرش را به علامت منفی تکان داد.
برخی دیگر گفتند:«یه تصاعد عددی است و عدد بعد هم می شود 16.»
استاد سرش را به علامت منفی تکان داد.
عده ای که در ته کلاس نشسته بودند گفتند:«جوابش می شود 64.»
باز سرش را به علامت منفی تکان داد و گفت:«نه.» همه ی شما در دادن پاسخ عجله کردید.هیچکدام نپرسیدید:«مسأله چیست؟
مادامی که این سوال کلیدی را نپرسیده باشید نه تنها قادر به تشخیص مسأله نخواهید بود بلکه پاسخ آن را هم نخواهید یافت

حق با استاد است این امر به قدری ساده و پیش پا افتاده است که اغلب به فراموشی سپرده می شود. اکثریت قریب به اتفاق ما در غالب موارد به آن که اطلاع درستی از صورت مسأله ای داشته باشیم پاسخ فوری به آن می دهیم.

نکته: درک مشکل مساوی با حل آن نیست اما چنانچه مشکلی را خوب درک نکنید هرگز راه حلّی را نیز برای آن نخواهید یافت.

چیزی بیشتر از هیچ چیز!

good luckشعله های بزرگ ناشی از جرقه های کوچک است.   «دانته»good luck

روزی یک موش صحرایی از یک جغد پیر درباره ی وزن دانه برف سوال می کند.
جغد جواب می دهد: « وزنش چیزی بیشتر از هیچ چیز است! »
جغد ادامه می دهد : « روزی به هنگام بارش برف روی شاخه ای از صنوبر نشسته بودم و در حال استراحت، دانه های برف را که یک به یک روی شاخه می نشستند، می شمردم. به رقم دقیق ۳ میلیون و ۴۷۱ هزار و ۹۵۲ که رسیدم، دانه ی برف دیگری روی شاخه نشست و ... ترق ... شاخه ناگهان شکست و من برف هایی که روی شاخه بودیم در هوا معلّق شدیم و بر زمین افتادیم... آره غزیزم، وزن یک دانه برف چیزی بیشتر از هیچ چیز است.»

نکته:
به یک سنگتراش نگاه کنید که روی سنگ ضربه می زند. شاید صد بار ضربه ها روی سنگ فرود بیاید، بدون اینکه حاصلی داشته باشد، اما در ضربه صد و یکمی سنگ نصف می شود و من می دانم که این آخرین ضربه نیست که سنگ را دونیم می کند، بلکه این امر نتیجه تلاشی است که از ابتدا صورت می گیرد.                    « ژاکوب ای ریس »

علاقه ی بی قید و شرط را امتحان کنید!


آیا گاهی احساس کرده اید که اگر شخصی خاصی طور دیگری رفتار می کرد،او را بیشتر دوست می داشتید؟
چه شرایط و انتظاراتی از دوستانتان دارید و در مقابل، خواسته ی دیگران از شما چیست؟
علاقه ای که با شرط و شروط همراه باشد، بر رابطه ها فشار می آورد.
در حالی که علاقه ی بی قید و شرط قلبها را به هم نزدیک می سازد.یاد بگیرید که بی قید و شرط عشق بورزید.مردم را همانطور که هستند،دوست بدارید.
اگر زمانی از کسی ناراحت شدید،به خود بگویید: من، تو را همانطور که هستی دوست دارم.
این نوع دوست داشتن، بخشش و صلح در پی خواهد داشت.

۶۰ نکته برای زندگی بهتر/لیندا فیلد

میوه چه درختی هستید؟!

(26 تیر تا 4 مرداد) (25 دی تا 3 بهمن) درخت سرو (اعتماد به نفس)

فردی با توان و قدرت فوق العاده، کسی که می داند چطور خود را با شرایط مختلف در زندگی وفق بدهد. هدایای غیر منتظره را دوست دارد و از سلامتی بدنی برخوردار است. خجالتی نیست و اعتماد به نفس دارد. سخنرانی برجسته، فردی مصمم و با اراده، کمی عجول و بی طاقت و دوست دارد که دیگران را تحت تأثیر قرار بدهد. با استعداد، سخت کوش و اغلب خوش بین است و قادر است سریع تصمیم بگیرد.
 
 
(1 تا 10 فروردین) (4 تا 13 مهر) درخت زبان گنجشک (حساسیت)

سرشار از جذابیت، با نشاط و سرزنده است و دوست دارد توجه دیگران را به خود جلب کند. عاشق زندگی، فعالیت و حتی پیچیدگی ها است. مستقل، خوش سلیقه، پراحساس، یار و هم صحبتی خوب است. کسی که تمایل به عفو و گذشت ندارد.
 
 
(24 خرداد تا  4 تیر) درخت سیب (عشق)

فردی آرام، گاهی اوقات خجالتی، بسیار جذاب و دلربا با رفتاری مناسب و سنجیده، ماجراجو و بی باک، حساس و ... دوست دارید که دیگران را دوست داشته باشید و سایرین هم شما را دوست داشته باشند. با وفا، حساس و بسیار بخشنده و با استعداد. شما عاشق بچه ها هستید.
 
 
(25 اردیبهشت تا 3 خرداد) (22 آبان تا 1 آذر) درخت ون (بلند پروازی)

فوق العاده جذاب، پرانرژی، خودجوش و پر مسئولیت هستید. انتقاد را دوست ندارید. جاه طلب، بلند پرواز، باهوش، مستعد و قابل اطمینان هستید. به پول اهمیت می دهید. خواستار توجه از سوی دیگران هستید و به پشتوانه و حمایت احساسی نیاز دارید.
 
 
(22 آذر تا 1 دی) درخت راش (خلاقیت)

فردی با سلیقه، کسی که به ظاهر خودش اهمیت زیادی می دهد. یک برنامه ریز خوب برای زندگی و کار و مسائل اقتصادی، فردی که بدون لزوم بی گدار به آب نمی زند. منطقی و مونس و یاری بی نظیر در زندگی به شمار می روید.
 
 
(15 تا 24 اردیبهشت) (12 تا 21 آبان) درخت شاه بلوط (درستکاری)

هیکل و اندامی خارق العاده، پرابهت، حس عدالت خواهی بالا، یک طراح و سیاستمدار است. به راحتی آزرده خاطر می شود. بسیار حساس، کوشا، گاهی اوقات برتر از دیگران عمل می کند و گاهی در ارتباطات خود با سایرین سوء تفاهم برایش بوجود می آید. خانواده مدار و از لحاظ فیزیکی روی فرم است.
 
 
(14 تا 23 مرداد) (9 تا 18 بهمن) درخت سدر (وفاداری)

فردی قوی، عضلانی، انعطاف پذیر، کسی که آنچه زندگی به اجبار به او می دهد می پذیرد و اما لزوماً آن را دوست ندارد. سعی می کند ساده و خوش بین باشد. دوست دارد از نظر مالی مستقل عمل کند. مهربان و عاطفی، از تنهایی متنفر، با وفا و گاهی اوقات هم به زودی عصبانی می شود. با احتیاط، تحصیل علم و دانش و کمک به دیگران را دوست دارد.
 
 
(16 تا 25 تیر) (12 تا 24 دی) درخت نارون (بزرگواری)

قیافه و ظاهری خوب دارد و در پوشیدن لباس خوش سلیقه است. تقاضا و خواسته های او در حد اعتدال است. کم ادعا است و اشتباهات را فراموش نمی کند. با نشاط و سرزنده است و دوست دارد راهنمایی بشود، اما نه اینکه از دیگران اطاعت کند. شریکی درستکار و با وفا و دوست دارد برای سایرین تصمیم بگیرد. بزرگوار و نجیب، سخاوتمند و شوخ طبع و فردی کارآمد است.
 
 
(14 تا 23 خرداد) (12 تا 21 آذر) درخت انجیر (حساسیت)

فردی مستقل، درستکار، با وفا که از ضد و نقیض گویی و بحث متنفر است. زندگی و دوستانش را دوست دارد. از بچه ها و حیوانات لذت می برد. اجتماعی و شوخ طبع است و دوست دارد که بعد از ساعت های طولانی کار سخت استراحت کند و از استعداد هنری و هوش بالایی برخوردار است.
 
 
(5 تیر تا 15 تیر) (2 تا 11 دی) درخت صنوبر (رمز و راز)

فوق العاده با سلیقه است و نمی تواند تنش و فشار عصبی را تحمل کند. زیبایی را دوست دارد. گاهی افسرده می شود. سرسخت و لجباز است و به همان نسبت که دوست دارد نزدیکان خود را حمایت و مراقبت کند، با افراد غریبه هم به همان شکل رفتار می کند. نسبتاً کم ادعا، سخت کوش، با استعداد، فداکار، دور از خودپسندی و فردی که دوستان زیادی دارد و بسیار قابل اعتماد است.
 
 
(24 شهریور تا 3 مهر) (22 تا 30 اسفند) درخت فندق ( خارق العادگی)

جذاب و گیرا، شوخ طبع، بسیار فهمیده و فردی که می داند چطور روی دیگران تأثیر ماندگار داشته باشد. در امور اجتماعی، فعال، مردمی و اغلب اوقات دمدمی مزاج، درستکار، کمال گرا و در رعایت عدل و انصاف قاضی خوبی است.
 
 
(13 تا 22 شهریور ) (11 تا 21 اسفند) درخت لیمو ترش (شک و تردید)

یا هوش و سخت کوش است و آن چه را زندگی به او می دهد می پذیرد. البته بعد از آن که سعی می کند شرایط بد را به خوب تغییر بدهد. از فشارهای عصبی نفرت دارد. از مسافرت و تعطیلات کوتاه لذت می برد. ممکن است خشن به نظر بیاید، اما واقعاً روحی لطیف دارد. همیشه آماده جانفشانی برای افراد خانواده و دوستان است. بسیار بااستعداد است، اما برای استفاده و بهره بردن از آن ها باید زمان پیدا کند. خصلت رهبری بالایی دارد و فوق العاده وفادار است.
 
 
(4 تا 13 خرداد) (2 تا 11 آذر) درخت ممرز ( خوش سلیقگی)

زیباست و به اوضاع و احوال و ظاهر خود توجه دارد. خوش سلیقه و فداکار است و زندگی را تا جایی که ممکن باشد راحت می گیرد. زندگی را به سوی منطق و انضباط سوق می دهد. به دنبال مهربانی و تقدیر از دوستان است. تصمیم گیری برای او سخت است و فردی بسیار قابل اعتماد به شمار می رود.
 
 
(11 تا 20 فروردین) (14 تا 23 مهر) درخت افرا ( استقلال فکری)

فردی معمولی نیست و سرشار از تصور و خلاقیت و ابتکار، خجالتی و تودار، بلندپرواز و مغرور است. متکی به نفس، به دنبال تجارب جدید و گاهی عصبی است اما حافظه و ذهنی قوی دارد و به آسانی یاد می گیرد و همیشه می خواهد اثری خوب روی دیگران داشته باشد.
 
 
(23 شهریور) درخت زیتون (عقل)

عاشق مهربانی و رأفت، منطقی و متعادل است و از خشونت دوری می کند. بردبار و شکیبا، با نشاط و سرزنده، آرام و عادل است و قلبی رئوف و مهربان دارد. از هرگونه بخل و حسادت دوری می کند. عاشق مطالعه است و از معاشرت با افراد آگاه و فرهیخته لذت می برد.
 
 
(24 مرداد تا 2 شهریور) (19 تا 30 بهمن) درخت کاج ( صلح و آشتی)

عاشق مصاحبت و شرکت در گفتگوهایی است که به توافق منجر بشود. باید در زندگی آرامش داشته باشد. عاشق کمک کردن به دیگران است و تخیلی پویا دارد. دوست دارد شعر بسازد و به مد علاقه ندارد. همیشه ملاحظه دیگران را می کند. با همه خیلی دوستانه رفتار می کند. احساسات لطیفی دارد و به عاطفه و اطمینان خاطر نیاز دارد.
 
 
(1 تا 14 اردیبهشت) (5 تا 13 مرداد) (4 تا 8 بهمن) درخت سپیدار (تردید و عدم ثبات)

جذاب به نظر می آید. با استعداد است. اما اعتماد به نفس بالایی ندارد. در مواقع لزوم بسیار شجاع است و به مهربانی و خوی خوشایند نیاز دارد. بسیار مشکل پسند و غالباً تنها است و طبعی هنرمندانه دارد. هماهنگ کننده خوبی است و به فلسفه علاقمند است. در هر موقعیتی قابل اعتماد است و به طور جدی در امور مشارکت دارد.
 
 
(21 تا 31 فروردین) (24 مهر تا 11 آبان) درخت گردو (اشتیاق و شور)

نجیب و با دید وسیع نسبت به جهان، خودجوش و بلندپروازی او نامحدود است. فردی غیرقابل انعطاف، شریکی استثنایی اما بدقلق است. همیشه مورد علاقه نیست اما اغلب تمجید و تحسین می شود. مدیر و باهوش، بسیار پر حرارت اما گاهی اوقات مغرور است.
 
 
(3 تا 12 شهریور) (1 تا 10 اسفند) درخت بید مجنون (اندوه)

فردی که دوست دارد از فشارهای روحی دور باشد. زندگی خانوادگی را دوست دارد و سرشار از امید و رؤیا است. جذاب، بسیار مهربان، عاشق زیبایی، با استعداد زیاد در موسیقی، عاشق سفر به نقاط غیرمعمول، خستگی ناپذیر، غیرقابل پیش بینی، درستکار و فردی که می تواند تحت تأثیر قرار بگیرد، اما نه هنگامی که در تنگنا باشد. حس ششم خوبی دارد و عاشق خنداندن دیگران است.



سه جمله زیبا

 

انيشتين:
اگر انسان ها در طول عمر خويش ميزان كاركرد مغزشان يك ميليونيوم معده شان بود،
اكنون كره زمين تعريف ديگري داشت.

شكسپير:
هميشه به كسي فكر كن كه تو رو دوست دارد، نه كسي كه تو دوستش داري!

ملاصدرا:
خداوند بي نهايت است و لامكان و بي زمان اما به قدر فهم تو كوچك مي شود و
به قدر نياز تو فرود مي آيد و به قدرآرزوي تو گسترده مي شود و به قدر ايمان تو كارگشا مي شود.

مهمان

پيرزن با تقوايي در خواب خدا را ديد و به او گفت :(( خدايا ، من خيلي تنها هستم . آيا مهمان
خانه ي من   مي شوي ؟)) خدا قبول كرد و به او گفت كه فردا به ديدنش خواهد آمد .
پيرزن از خواب بيدار شد ، با عجله شروع به جارو كردن خانه كرد . رفت و چند نان تازه خريد
و خوشمزه ترين غذايي را كه بلد بود ، پخت . سپس نشست و منتظر ماند.
چند دقيقه بعد در خانه به صدا در آمد . پيرزن با عجله به طرف در رفت و آن را باز كرد.
پشت در پيرمرد فقيري بود . پيرمرد از او خواست تا غذايي به او بدهد . پيرزن با عصبانيت
سر فقير داد زد و در را بست .
نيم ساعت بعد باز در خانه به صدا در آمد . پيرزن دوباره در را باز كرد . اين بار كودكي كه از سرما
مي لرزيد از او خواست تا از سرما پناهش دهد.
پيرزن با تاراحتي در را بست و غرغر كنان به خانه برگشت .
نزديك غروب بار ديگر در خانه به صدا در آمد . اين بار پيرزن مطمئن بود كه خدا آمده ، پس با
عجله به سوي در دويد . در را باز كرد ولي اين بار زن فقيري پشت در بود . زن از او كمي پول
خواست تا براي كودكان گرسنه اش غذايي بخرد.پيرزن كه خيلي عصباني شده بود،با داد و فرياد،
زن فقير را دور كرد.
شب شد ولي خدا نيامد . پيرزن نا اميد شد و رفت بخوابد و در خواب بار ديگر خدا را ديد.
پيرزن با ناراحتي به خدا گفت :(( خدايا ، مگر تو قول نداده بودي كه امروز به ديدنم مي آيي؟))

               خدا جواب داد:(( بله ، ولي من سه بار به خانه ات آمدم

            و تو هر سه بار در را به رويم بستي !))

Hi jack!

يک روز جک سوار هواپيما شده و در نيمه راه به سمت کابين خلبان مي رود در حاليکه يک کلت در دست دارد. کلت را روي گردن خلبان گذاشته و به او دستور مي دهد که به سانفرانسيکو تغيير مسير بده.
خلبان به عقب برگشته و جک را نگاه مي کند . خلبان جک را شناخته و به او سلام مي کند:
خلبان : hi jack
از اين لحظه به بعد به خاطر احترام به جک تمامي هواپيما ربايي هاي دنيا :
hijack
نامگذاري شدند.

منبع

حرکت خود را کند کردند!

مدتی پیش، در المپیک سیاتل،

۹ ورزشکار دو میدانی که هر کدام گرفتار نوعی عقب ماندگی جسمی یا روحی بودند،

بر روی خط شروع مسابقه دو ۱۰۰ متر ایستادند، مسابقه با صدای شلیک تفنگ، شروع شد.

هیچکس، آنچنان دونده نبود، اما هر نفر میخواست که در مسابقه شرکت کند و برنده شود.

آنها در ردیفهای سه تایی شروع به دویدن کردند. پسری پایش لغزید،

چند مَلَق زد و به زمین افتاد. و شروع به گریه کرد.

۸ نفر دیگر صدای گریه او را شنیدند. حرکت خود را کند کرده و از پشت سر به او نگاه کردند...

ایستادند و به عقب برگشتند.دختری که دچار سندرم دان ( ناتوانی ذهنی ) بود کنارش نشست،

او را بغل کرد و پرسید بهتر شدی؟

پس از آن هر ۹ نفر دوشادوش یکدیگر تا خط پایان گام برداشتند.

تمام جمعیت روی پا ایستادند و کف زدند. شاهدان این ماجرا،

هنوز هم درباره این موضوع صحبت می کنند. چرا؟

زیرا از اعماق درونمان میدانیم که در زندگی چیزی مهمتر از برنده شدن خودمان وجود دارد.

مهمترین چیز در زندگی، کمک به سایرین برای برنده شدن است.

حتی اگر به قیمت آهسته تر رفتن و تغییر در نتیجه مسابقه ای باشد که ما در آن شرکت داریم.

منبع وبلاگ:خدا،عشق،عرفان

همه و همه...

یک آواز می تواند بانی لحظه ای باشد

یک گل می تواند بر انگیزنده ی رویایی باشد

یک درخت می تواند سرآغاز پیدایش جنگل باشد

یک پرنده می تواند پیام آور بهار باشد

یک فشار دست می تواند دوستی به دنبال داشته باشد

یک رای می تواند سر نوشت ملتی را عوض کند

شعاعی از نور آفتاب می تواند اتاقی را روشن کند

یک شمع می تواند سیاهی را در به در کند

یک گام می تواند آغازگریک سفر دورودراز باشد

یک کلمه می تواند آغازگر یک دعا باشد

یک نوازش می تواند نشان دهنده ی مهر و محبت باشد

یک زندگی می تواند تحولی ایجاد کند

می بینی که همه و همه به تو بستگی دارد!

ازکتاب : سوپ جوجه برای روح/نشرفروزش

چه رنجی است...

چه رنجی است لذت ها را تنها بردن،
و چه زشت است زیبایی ها را تنها دیدن
و چه بدبختی آزار دهنده ای ست تنها خوشبخت بودن!

دکتر علی شریعتی

آخرين سخن مشاهير جهان در آخرين لحظه زندگي

در اينجا سخناني را كه بعضي از مشاهير جهان در آخرين لحظه زندگي بر زبان آوردند ذكر مي‌كنيم:

 «لئوناردو داوينچي» قبل از اين‌كه روح خود را تسليم مرگ كند، اظهار داشت: «من به مردم توهين كردم! آثار من به آن درجه از عظمت نرسيدند كه من در طلبش بودم.»

«جورج ويلهلم فردريك» پدر مكتب ديالكتيك هگل تا آخرين لحظه زندگي بر عقيده خود پا برجا ماند. او در زمان مرگ زيرلب گفت: «تنها يك نفر بود كه در طول زندگي مرا درك مي‌كرد.» و بعد از يك مكث كوتاه ادامه داد: «در حقيقت حتي او هم مرا نفهميد.»

«توماس كارلايل» مورخ و نويسنده اسكاتلندي درست قبل از اين‌كه جان به جان آفرين تسليم كند، گفت: «احساس كسي را دارم كه در حال مرگ است.»

«ماري آنتوانت» ملكه فرانسه در روز اعدام خود بسيار خوددار و متين بود. وقتي از سكوي اعدام بالا مي‌رفت ناگهان لغزيد و پاي جلاد خود را لگد كرد. بعد رو به او كرد و گفت: «لطفا مرا به خاطر اين كارم ببخش اصلا عمدي نبود.»

«نرون» امپراطور روم قبل از اين‌كه بر زمين بيفتد و بميرد فرياد زد: «چه بازيگر بزرگي در درون من مي‌ميرد!»

«واسلاو نيجينسكي»، «آناتول فرانس» «جوزپه گاريبالدي» و «جورج بايرون» قبل از جان دادن زير لب گفتند: «مادر»!

كشيشي كه بر بالاي سر «فردريك اول» پادشاه روسيه به هنگام مرگ دعا مي‌خواند شنيد كه او گفت: «انسان برهنه به اين دنيا مي‌آيد و برهنه از دنيا مي‌رود.» سپس فردريك دست كشيش را كشيد و فرياد زد: «حق نداريد مرا برهنه دفن كنيد. مي‌خواهم يونيفورم كامل بر تن داشته باشم»

«فيودو تايچ» شاعر روسي گفت: «وقتي انسان نمي‌تواند كلمات مناسب را براي بيان احوالش بيابد چه شكنجه‌اي را تحمل مي‌كند!»

مرگ

«آگوست لومير»يكي از مخترعين دوربين تصوير متحرك، گفت: «دارم از فيلم بيرون مي‌دوم.»

آخرين كلمات «آلبرت انيشتين» را هيچ‌كس نفهميد زيرا پرستاري كه در كنارش بود آلماني نمي‌دانست.

«تئودور داستايوفسكي » روز بيست و هشتم ژانويه سال 1881 از خواب بيدار شد. ناگهان دريافت كه آن روز آخرين روز زندگي اوست. او همچنان روي تخت دراز كشيد و صبر كرد تا همسرش (آنا) از خواب برخيزد. (آنا) ابتدا حرف او را باور نكرد ولي او اصرار داشت كه همسرش كشيش را خبر كند. وقتي كشيش بر بالاي سر داستايوفسكي دعا خواند، او از دنيا رفت.

«لئو تولستوي» آخرين روزهاي زندگي خود را در دهكده‌‌اي در جوار يك ايستگاه راه‌آهن كوچك سپري كرد. او كه در 83 سالگي از زندگي در مايملك خود خسته شده بود، به همراه دختر و پزشك خانوادگي‌اش سوار قطار شد تا به طور ناشناس سفر كند. ولي به هنگام سوار شدن سرما خورد و مدتي بعد دكتر تشخيص داد كه مبتلا به ذات‌الريه شده است. آخرين جمله‌اي كه تولستوي زير لب زمزمه كرد اين بود: «من عاشق حقيقتم.» بعضي از اطرافيان او نيز مي‌‌گويند او قبل از اين‌كه نفس آخر را بكشد گفت: «مرگ را درك نمي‌‌كنم.»

«آنتوان چخوف»در اوايل صبح روز دوم ژوئن سال 1904 از دنيا رفت. او در آن زمان در هتلي در آلمان به سر مي‌‌برد. پزشك آلماني به چخوف گفت: «آخرين ساعات زندگي‌اش را سپري مي‌‌كند» و سپس يك ليوان نوشابه به مرد در حال احتضار داد. چخوف به آلماني گفت: «من دارم مي‌‌ميرم» و ليوان را سر كشيد.

«الگا» همسر چخوف بعدها در كتاب (سكوت هولناك) درباره آن شب نوشت كه سكوت سهمگين اتاق را تنها يك پروانه عظيم‌الجثه سياه‌رنگ مي‌‌شكست. پروانه‌اي كه بي‌‌رحمانه در اتاق پرواز مي‌‌كرد و خود را با تقلاي بسيار به لامپ‌هاي روشن برق مي‌‌كوبيد و ترق‌ترق صدا مي‌‌كرد.

در نمايشنامه «باغ آلبالو» لحظاتي مشابه اين لحظات توسط چخوف به نگارش درآمده است «لوپاخين» تاجر، يكي از شخصيت‌هاي نمايشنامه باغ آلبالو را مي‌‌خرد و از«رانوزكايا» كه فروشنده باغ است مي‌‌خواهد به سلامتي اين معامله جشن بگيرند و نوشابه بخورند. بعد از نوشيدن «رانوزكايا» از غصه از دست دادن باغ مي‌‌ميرد و در همان لحظه پرده‌هاي صحنه پايين مي‌‌افتد و تنها صدايي كه به گوش مي‌‌رسد صداي تبرهايي است كه در فاصله‌اي دور درخت‌ها را قطع مي‌‌كنند.

«برنارد شاو»مي‌‌گويد:« آرزو دارم كه تا آخرين رمق وجود من ثمر‌بخش باشد و هنگامي بميرم كه از من هيچ خدمتي ساخته نباشد.» او همچنين مي‌‌گويد: «از عجايب زندگي يكي اين است كه مرگ درست وقتي ما را در مي‌‌يابد كه آماده شده‌ايم تا از يك زندگي شيرين برخوردار شويم. او در آخرين لحظات زندگي‌اش اين سخن را به ميان آورد.»

«مترلينگ »درآخرين لحظات زندگي‌اش مي‌‌گويد:«اگر مرگ نبود زندگي شيريني و حلاوت نداشت»«اندي »مي‌‌گويد:« اگر نتوانيم آزاد زندگي كنيم، بهتر است مرگ را با آغوش باز استقبال كنيم.»

«يوري گاگارين»اولين فضانورد دنيا درباره مرگ مي‌‌گويد:« انسان هرچه بر سنش افزوده مي‌‌شود، حافظه‌اش كوتاه‌تر و رشته خاطراتش درازتر مي‌‌شود و همه اين مسايل را در هنگام مرگ به ياد دارد كه مانند يك فيلم كوتاه داستاني از ديدگان او مي‌‌گذرد.»

مرگ

آخرين نوشته قبل از مرگ «آندره شينه» شاعر و رمان نويس فرانسه:

«بگذار هر چه زود تر مرگ فرا رسد.زيرا که از زندگي خسته شده ام.آخر به چه چيز اين زندگي دل خوش کنم،کدام صفا و يک رنگي،کدام پايداري مردانه،کدام شرافت و پاکدامني،کدام قدس و تقوايي که دادجويان در پي آنند،کدام سايه خوشبختي،کدام اشک مودت،کدام خاطره هاي نيکي هاي گذشته.کدام اثر دوستي،اين جهان را آن ارزش ميدهد که ترکش ملالي بدنبال داشته باشد.همه جا ترس،فرمانروايي و خدايي ميکند،همه جا پستي و دورويي حکم فرماست همه جا،همه بجز مردمي پست و دور نيستيم.خدا حافظ اي دنيا.خداحافظ...»

سلام.هدف من بیا عقاید آندره یا هیچ کدام از این شخصیت ها نیست...هدف من از این پست این است که هرکس در لحظه ی آخر چه گفته و چه احساسی داشته.

پرحرفی نکنیم!

اگر می دانستند تاکنون چند بار حرف های دیگران را بد فهمیده اند،
هیچ کس در جمع اینهمه پر حرفی نمی کرد.

یوهان ولفگانگ گوته

پ.ن: در مورد پست قبل که یکی از دوستان پرسیدند:(از کجا مطمئنی؟) ،باید بگم من امتحان کردم.کاملا همینطوری میشه.

مچ دروغگو را بگیرید!

 دستیابی به حقیقت با تعقیب مسیر چشم ها!

هنگامی که کسی فکر می کند، بسته به اینکه به چه اطلاعاتی می خواهد دست یابد، از بخش های مختلف مغز خود استفاده می کند.این روند را می توان با نگاه کردن به چشمان وی مشاهده نمود.
در افراد راست دست،چشم ها جهت یادآوری خاطرات تصویری،رو به بالا و به سمت چپ می روند.
در افراد چپ دست این موضوع برعکس است، یعنی چشم ها رو به بالا و سمت راست می روند.
اما هنگامی که یک انسان راست دست بخواهد تصویر یا واقعه ای را خلق کند(واقعه ای که اتفاق نیفتاده است)، چشمان وی رو به بالا و به سمت راست متوجه می شوند.
این موضوع در مورد یک انسان چپ دست برعکس است.
چرا خودتان این موضوع را امتحان نمی کنید؟ آیا به یاد می آورید که اولین اتومبیلی که داشتید چه رنگی بود؟اگر بخواهید به یاد بیاورید چنانچه راست دست باشید به احتمال قریب به یقین چشمان شما رو به بالا و به سمت چپ می روند.اگر چپ دست باشید چشمانتان رو به بالا و به سمت راست خواهند رفت.

                                        

 وقتی یکی از مقامات دولتی آمریکا در مجلس شهادت می داد، هر زمان که می خواست اطلاعاتی را به یاد آورد چشمانش رو به بالا و به سمت چپ متوجه می شد_که به وضوح نشانه این بود که وی بر حقایقی تکیه می کند که به یاد می آورد و از خود داستان نمی سازد. اما زمانی که من به طور تصادفی عکس او را در مجله ی تایمز مشاهده کردم عقیده ام راجع به وی عوض شد زیرا او در این تصویر قلم را در دست چپ خود گرفته بود!

                                                   

شما می توانید از این تکنیک در هر گفت و گویی برای تشخیص این که آیا طرف مقابلتان اطلاعات را به یاد می آورد یا اینکه آن ها را به دروغ از خود می سازد،استفاده نمایید. برای این منظور کافی است که به چشمان وی نگاه کنید تا بفهمید که آیا او واقعه ای را که اتفاق افتاده به خاطر می آورد یا اینکه داستانی را سر هم می کند که هیچگاه اتفاق نیفتاده است.

 منبع کتاب: هوشیار باشید و فریب نخورید!/دکتر دیوید جی.لیبرمن

زندگی یک سلف سرویس است


داستانی در مورد اولین دیدار «امت فاکس»، نویسنده و فیلسوف معاصر، از رستوران سلف سرویس؛ هنگامی که برای نخستین بار به آمریکا رفت.وی که تا آن زمان، هرگز به چنین رستورانی نرفته بود در گوشه ای به انتظار نشست.با این نیت که از او پذیرایی شود.اما هرچه لحظات بیشتری سپری می شد ناشکیبایی او از اینکه می دید پیشخدمتها کوچکترین توجهی به او ندارند،شدت گرفت.از همه بدتر اینکه مشاهده می کرد کسانی پس از او وارد شده بودند و در مقابل بشقاب های پر از غذا نشسته و مشغول خوردن بودند.
وی با ناراحتی به مردی که بر سر میز مجاور نشسته بود،نزدیک شد و گفت:«من حدود بیست دقیقه است که در اینجا نشسته ام بدون آنکه کسی کوچکترین توجهی به من نشان دهد. حالا می بینم شما که پنج دقیقه پیش وارد شدید با بشقابی پر از غذا در مقابلتان اینجا نشسته اید!موضوع چیست؟مردم این کشور چگونه پذیرایی می شوند؟»مرد با تعجب گفت:« ولی اینجا سلف سرویس است.» سپس به قسمت انتهایی رستوران جایی که غذاها به مقدار فراوان چیده شده بود، اشاره کرد و ادامه داد:« به آنجا بروید، یک سینی بردارید و هر چه می خواهید، انتخاب کنید،پول آن را بپردازید،بعد اینجا بنشینید و آن را میل کنید!»

امت فاکس، که قدری احساس حماقت می کرد، دستورات مرد را پی گرفت.اما وقتی غذا را روی میز گذاشت ناگهان به ذهنش رسید که زندگی هم در حکم سلف سرویس است.همه نوع رخدادها،فرصت ها،موقعیتها،شادیها،سرورها و غم ها در برابر ما قرار دارد. در حالی که اغلب ما بی حرکت به صندلی خود چسبیده ایم و آن چنان محو این هستیم که دیگران در بشقاب خود چه دارند و دچار شگفتی شده ایم که چرا او سهم بیشتری دارد؟که هرگز به ذهنمان نمی رسد خیلی ساده از جای خود برخیزیم و ببینیم چه چیزهایی فراهم است،سپس آنچه می خواهیم،برگزینیم.

 از کتاب: شما عظیم تر از آنی هستید که می اندیشید/مسعود لعلی

یا...

یا به اندازه آرزوهایتان تلاش کنید،
یا به اندازه تلاشتان آرزو...

شکسپیر

موفقیت یعنی...

موفقیت یعنی از مخروبه های شکست،کاخ پیروزیساختن.
موفقیت یعنی از ناممکن ها،ممکن ساختن.
موفقیت یعنی همیشه جانب حق را نگاه داشتن.
موفقیت یعنی با آرامش زیستن.
موفقیت یعنی ناکامی ها را جدی نگرفتن.
موفقیت یعنی از تجارب انسان های موفق درس گرفتن.
موفقیت یعنی اشتباه را پذیرفتن و تکرار نکردن آن.
موفقیت یعنی با شرایط مختلف خود را وفق دادن.
موفقیت یعنی تکیه گاه بودن برای دیگران.
موفقیت یعنی قدردان بودن.
موفقیت یعنی خسته نشدن از مبارزه با دشواری ها.
موفقیت یعنی خندیدن به آنچه دیگران مشکلش می پندارند.
موفقیت یعنی توانایی دوست داشتن.
موفقیت یعنی عاشق زندگی بودن.
موفقیت یعنی صبور بودن.
موفقیت یعنی حفظ خونسردی در شرایط دشوار.

منبع:مجله موفقیت

ازاو پرسیدم: چطور می توان بهتر زندگی کرد؟

جواب داد:گذشته ات را بدون هیچ تاسفی بپذیر، با اعتماد زمان حال ات را بگذران و بدون ترس برای آینده آماده شو. ایمان را نگهدار و ترس را به گوشه ای انداز . شک هایت را باور نکن و هیچگاه به باورهایت شک نکن .

 زندگی شگفت انگیز است فقط اگربدانید که چطور زندگی کنی.

منبع

میانبری به هدف وجود ندارد...

بیشتر مردم هرگز نمی توانند بپذیرند که در زندگی میان بری وجود ندارد.در مورد پول،مقام،موفقیت،شهرت یا حتی شادمانی، ما می خواهیم هر چیزی با تکان دادن عصای جادویی اتفاق بیفتد. چنین چیزی ممکن نیست.فقط تلاشی همیشگی می تواند به ما کمک کند که اهدافمان را تشخیص دهیم.برای هیچ چیز میان بری وجود ندارد.به افرادی نگاه کنید که با چندین دهه کار سخت مداوم،زندگی شان را خاضعانه آغاز کردند و توانستند به اوج برسند. ما می خواهیم موفقیت آنان را تکرار کنیم،بی آنکه درد،ناکامی و ناراحتی هایی که آنان از سر گذرانده اند،متحمل شویم.

آیا برای دستیابی به توفیق می توانیم به همان تلاشها دست بزنیم؟
ما نه تنها با این شیوه مخالفیم،بلکه همچنین اهدافی غیر واقعی را ترتیب می دهیم و آن گاه عصبانی می شویم که چرا به آنها دست نمی یابیم.
پیشرفتی کند و پیوسته براساس اهدافی واقعی، رویکردی مفید و عملی تر خواهد بود.طعم سرور و موفقیت زمانی می تواند چشیده شود که ما اهدافی در دسترس را ترتیب دهیم و پیوسته در راستای آنها کار کنیم.

 

مسیر موفقیت،راهی دراز است و میانبری به هدف وجود ندارد.

منبع:کتاب نردبان زندگی/تانوشری پادر

شوخ طبعی

شوخ طبعی خیلی عالی است، اصلا چیزی نجات بخش است.
به محض آن که به ذهن خطور می کند،همه ی دشواری ها بی اهمیت می شوند،
همه ی آزردگی ها و دلخوری ها به سرعت می گذرند،
و روحی شاد جای خود را پیدا می کند.

مارک تواین
نویسنده ۱۹۱۰- ۱۸۳۵

راز موفقیت

 
براي اولين و آخرين بار زندگي کنيد و تک تک روزهاي آن

را به عنوان يک زندگي مستقل به حساب بياوريد.

 


نوروز مبارک!


چون دارم میرم سفر باید پیشاپیش نوروز رو بهتون تبریک بگم!
نوروزتان مبارک دوستان خوبم!

داستان های موفقیتی2

 

می توانید برای خواندن سری اول داستانهای موفقیتی به اینجا مراجعه کنید:

روز سوم:
خب روز دوم چون خیلی خسته بودیم و صبحش به لطف کیانای عزیز تا ساعت 12 ظهر خوابیدیم من نتوانستم یادداشتی بنویسم.یعنی چیزی نبود که بنویسم...
روز سوم بود و ما بعد از صرف صبحانه ای بسیار دلچسب و خوشمزه به راه افتادیم.هدف خاصی نداشتیم فقط داشتیم جلو می رفتیم.مقداری که راه رفتیم متوجه شدم گلی را زیر پایم له کرده ام.گل بیچاره روی سبزه ها دراز شده بود!(انگار مرده بود!).کیانا که خیلی ذوق درس گرفتن از همه چیز را دارد بلند گفت: همین است! با نگاهی بغض آلود به او فهماندم که الان وقتش نیست.هیچ گاه انقدر از از بین بردن گلی یا سبزه ای ناراحت نمی شدم ولی مثل اینکه این دو روز زندگی در طبیعت تاثیرش را روی من گذاشته بود!
کبریانا برای این که حال و هوای مرا که به آن گل بداقبال خیره شده بودم،عوض کند گفت: بگذار ببینیم کیانا چه می گوید!شاید درس امروز را او دریافته باشد!
با تکان دادن سرم به سمت پایین حرفش را تایید کردم.کیانا هم با خوشحالی شروع کرد، گفت: بچه ها ناراحت نباشید، خوب به آن گل نگاه کنید؛ببینید چقدر زیباست!

من که خودم ناراحت بودم وقتی حرف کیانا را شنیدم فکر کردم می خواهد مرا مسخره کند،حرکت کردم تا به کلبه برگردم.کینا با لکنت زبان گفت: نه نه نه نمی خواستم ناراحتت کنم!ببینید منظورم این است که او با این حال که روی سبزه ها افتاده و کمی هم آسیب دیده باز هم نظر ما را به خود جلب می کند!گل ها همیشه همینطور هستند، گلبرگ ها، ساقه ها و برگ های آن ها به تنهایی هم زیبا هستند.مثلا خیلی از افراد کلکسیون گل خشک یا برگ گل ها را دارند.باور کنید!
 کبریانا گفت: فکر کنم بدانم منظورت چیست.منظورت این است که ما هم بیاییم و خودمان را مثل گ ها کنیم به طوری که حتی اگر فرسوده و پیر شویم مردم بدانند که ما اصل مان چیست، در جوانی چه بودیم و ما را دوست داشته باشند!

کیانا تایید کرد.راست می گفت...آیا من هم می توانم چنین انسانی باشم؟

نوشته:خودم

چون او خداست!

بچه بودم فکر مي کردم خدا هم شکل ماست ....... مثل من، تو، ما، همه، اونيز موجودي دوپاست
در خيال کوچک خود فکر مي کردم خدا .............. پيرمردي مهربان است وبه دستش يک عصاست
مثل آقاجان به چشمش عينکي دارد بزرگ ............... با کلاه وساعتي کهنه که زنجيرش طلاست
يک کت وشلوار مي پوشد به رنگ قهوه اي .......... حال و روز جيب هايش هم هميشه روبه راست
فکر مي کردم که پيپش را مرتب مي کشد .................... سرفه هاي او دليل رعد وبرق ابرهاست
گاهگاهي نسخه مي پيچد طبابت مي کند ............... مادرم مي گفت او هر دردمندي را دواست
فکر مي کردم که شبها روي يک تخت بزرگ ............... مثل آدمها ومن در خوابهاي خوش رهاست
چندسالي که گذشت از عمر من، فهميده ام ................... اوحسابش از تمام عالم وآدم جداست
مهربانتر از پدر، مادر،شما،آقابزرگ ...................... اوشبيه هيچ فردي نيست، نه! چون او خداست

 

پل بزنید...

پل بزنید...

مسئله شما این است که فاصله میان جایی را که هم اکنون در آن قرار دارید و هدف هایی را که می خواهید به آن برسید پل بزنید.
...  اِرِل نایتینگل ...

<بروس لی> که بی شک یکی از بزرگترین ورزشکاران هنرهای رزمی در تاریخ بوده است به هنر و اهمیت هدف گذاری پی برد.<بروس لی> نامه ای به خود نوشت.نامه در تاریخ ۱۹ ژانویه ۱۹۷۰ نوشته شده بود و روی آن مهر محرمانه خورده است.بروس لی در این نامه نوشت:( تا سال ۱۹۸۰، من مشهورترین ستاره شرقی سینما در ایالات متحده خواهم شد و ۱۰ میلیون دلار پول به دست خواهم آورد.و در برابر دوربین فیلم برداری در بهترین نقش خود ظاهر می شوم.)
او قبل از اینکه در ۳۳ سالگی بمیرد،در سه فیلم بازی کرد که از جمله آن می توان به ((اژدها وارد می شود)) اشاره نمود.این فیلم شهرت و محبوبیت فراوانی را برای بروس لی در سرتاسر جهان بدست آورد.

اصول موفقیت

امروز او درگذشت!

دو روز مانده به پایان جهان، تازه فهمید که هیچ زندگی نکرده است. تقویمش پر شده بود و  تنها دو روز خط نخورده باقی مانده بود. پریشان شد و آشفته و عصبانی. نزد خدا رفت تا روزهای   بیشتری از خدا بگیرد. داد زد و بد و بیراه گفت،خدا سکوت کرد. آسمان و زمین را به هم ریخت، خدا سکوت کرد. جیغ زد و جار و جنجال راه انداخت،خدا سکوت کرد به پر و پای فرشته و انسان پیچید،خدا سکوت کرد. کفر گفت و سجاده دور انداخت،خدا سکوت کرد. دلش گرفت و گریست و به سجاده افتاد، خدا سکوتش را شکست و گفت : عزیزم اما یک روز دیگر هم رفت. تمام روز را به بد و بیراه و جار و جنجال از دست دادی. تنها یک روز دیگر باقیست. بیا و لااقل این یک روز را زندگی کن. لابه لای هق هقش گفت: اما با یک روز... با یک روز چه کار می توان کرد... خدا گفت:آن کس که لذت یک روز زیستن را تجربه کند ، گویی که هزارسال زیسته است و آنکه امروزش را درنمی یابد، هزار سال هم به کارش نمی آید. و آن گاه سهم یک روز زندگی را در دستانش ریخت و گفت: حالا برو و زندگی کن. او مات و مبهوت به زندگی نگاه کرد که در گودی دستانش می درخشید.  اما می ترسید حرکت کند، می ترسید راه برود، می ترسید زندگی از لای انگشتانش بریزد. قدری ایستاد... بعد با خودش گفت: وقتی فردایی ندارم، نگه داشتن این زندگی چه فایده ای دارد، بگذار این یک مشت زندگی را مصرف کنم.آن وقت شروع به دویدن کرد. زندگی را به سر و رویش پاشید، زندگی را نوشید و  زندگی را بویید و چنان به وجد آمد که دید می تواند تا ته دنیا بدود، می تواند بال بزند، می تواند پا روی خورشید بگذارد.می تواند... او در آن یک روز آسمان خراشی بنا نکرد،زمینی را مالک نشد، مقامی را به دست نیاورد اما... اما در همان یک روز دست بر پوست درخت کشید. روی چمن خوابید. کفش دوزکی را تماشا کرد. سرش را بالا گرفت و ابرهارا دید و به آنهایی که نمی شناختندش سلام کرد و برای آنها که دوستش نداشتند از ته دل دعا کرد. او در همان یک روز آشتی کرد و خندید و سبک شد، لذت برد و سرشار شد و بخشید، عاشق شد و عبور کرد و تمام شد. او همان یک روز زندگی کرد امافرشته ها در تقویم خدا نوشتند:

امروز او در گذشت، کسی که هزار سال زیسته بود

کلید را بچرخان!

خدایی که چنان می داردت دوست
از این شادی توان گنجید در پوست؟        >عطار نیشابوری<

کلید را بچرخان!

(بی.مکیولی) سالها در مقام دستیار واعظ بزرگ (ادینبورگ) ،( الکساندر وایت) کار می کرد.
روزی فرا رسید که مکیولی، باید آن شهر را ترک می گفت.وایت به او گفت:( مایلم پیش از آنکه ما را ترک کنی، هدیه ای به تو بدهم، این هدیه می توانست یک تابلو یا یک کتاب باشد،اما تو از این بابت کمبودی نداری،پس بگذار این را به تو بدهم...)
او دست در جیبش فرو برد،کلیدی در آورد و ادامه داد:( این کلید خانه ی من است.هر زمان به ادینبورگ آمدی، می توانی از آن استفاده کنی!)
قلب مکیولی فشرده شد، وایت دری همیشه گشوده در برابر او نهاده بود.
و این همان کاری است که خداوند همیشه برای هریک از ما انجام می دهد.هر کدام از ما می توانیم در هر زمان وارد خانه خدا شویم،همه ی ما می توانیم،فقط اگر کلید را بچرخانیم.

> جی.پی.واسوانی<

جمله ای فوق العاده زیبا

هیچ چیز در این دنیا واقعا خراب نیست
حتی ساعتی که از کار افتاده در روز 2 بار ساعت را درست نشان میدهد.   توماس ادیسون

خدا نمی تونه بهت کمک کنه!

خیلی سخته وقتی آدم تمام فکرش رو روی کاری بگذاره و براش تلاش کنه ولی بهش نرسه.خیلی سخته.باور کردن اینکه تمام تلاش هات تو این چند وقت بی نتیجه بوده و شکست خوردی خیلی سخته.گاهی اوقات خیلی ها حتی ایمانشون رو به خدا از دست می دن یا ایمانشون به خدا ضعیف میشه.چون باخودشون فکر می کنن آخه خدا چرا بهم کمک نمی کنه!!!
یه جایی یه جمله ای خوندم که خیلی روم تاثیر گذاشت.اونم اینکه هر چه قدر که به خدا ایمان داشته باشیم خدا بهمون کمک می کنه.گفته بود خدای بعضی ها حتی نمی تونه یه شغل خوب واسه مومنش جور کنه اما خدای خیلی ها حتی می تونه کاری کنه که اونها از" بردگی به عزیز مصر برسن"(حضرت یوسف ع).البته قسمت دوم رو خودم گفتم.
تا حالا به این قضیه فکر کردین که ما چقدر به خدا ایمان داریم؟چقدر به تواناییهاش اطمینان داریم؟مثلا من می گم خدایا امروز کارنامه مو می گیرم بیا یه نمره شو عوض کن! سوال اینجاست که آیا من واقعا به این اطمینان دارم که خدا می تونه نمره مو عوض کنه!؟
خدا نمی تونه بهت کمک کنه چون تو به اون توانایی خدا اطمینان و ایمان نداری!
چه بهتر که اول به اون توانایی در خدا اطمینان داشته باشیم بعد اون رو از خدا بخواهیم!

از خودم